نیروانا یه حبه قندنیروانا یه حبه قند، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

حـــبه قـنــد

نیروانا 37 هفته ای میشه

سلام نازنینم مهربون دختر من خوبی خانومی؟ هزار ماشاله دخترم داره روز به روز بزرگ تر میشه و آماده میشه بیاد پیش مامان و باباش و کلی با هم بازی کنن و روزهای خوبی رو شروع کنن. عزیز دلم شنبه 27 اردیبهشت رفتم پیش خانم دکترم و صدای قلب نازنینت رو شنیدم و خاطر جمع شدم که شما خوبی . دکتر کارهای تکمیلی رو انجام داد و نامه بیمارستان رو اوکی کرد شماره موبایلشو داد و برای هفته آینده هم دوباره سونوی بیوفیزیکال نوشت. باید خاطر جمع بشیم شما روزهای آخر خوب و خوش و سلامت هستی! عزیز ترینم دو سه روز بود دیگه کم تکون می خوردی نگران شدم و به بابایی متوسل شدیم بابا بهت گفت دخترم بیا بازی کنیم و تکونت داد و باهات حرف زد تو هم یه دونه از اون ...
29 ارديبهشت 1393

نیروانای صورت گرد من

دختر مهربونم و شیرین و خوش زبونم سلام مامانی دیروز همراه بابایی اومدیم و تو رو دیدیم الهی من فدای شما بشم که اینهمه ماه و خوشگلی قربون لپای گردت بشم . اون لبها اون پیشونی اون چونه هات . کی میشه بیای پیشم و همه اینا رو گاز بگیرم . وای خدا چه لذتی داشت دیدن تو اون دستای نازنینت. الهی الهی الهی. دیروز همراه بابایی رفتیم سونو دکتر شاکری که از شما سونو بیوفیزیکال بگیره که ببینیم اون 10 نمره ای که خانم دکترم مد نظرش بود می گیری و خدا رو شکر گرفتی. مامانی طلا صدای قلبت که یه دنیا واسه من و بابایی ذوق داشت و حالا نوار قلبت رو هم گرفتیم و خدا رو شکر همه چی عالی بود من یه دختر خانم و خوشگل و قوی دارم. وقتی که بابایی برام رانی خ...
21 ارديبهشت 1393

سیسمونی دخترم وجشن سیسمونی

گل دخترم مهربون نازنینم سلام . یه سلام با یه دنیا خبرای خوب . مامانی وارد 36 هفته شد این یعنی اینکه لحظه دیدار نزدیکه. عزیزترینم خیلی دوستت دارم. خدا رو شکر جشن سیسمونیت  هم بخوبی برگزار شد غذاهای خوشمزه با یه اتاق رنگی رنگی واسه دختر نازنینم. عزیز دلم به تو افتخار میکنم که دارمت. خانوم طلای من نیروانای گلم تو این جشن کلی تدارک دیدم و همشون هم بخوبی برگزار شد فقط همه خاله ها نیومده بودن و البته همونها که اومده بودن کلی از سیسمونی و وسایل تو خوششون اومد. الهی همیشه سلامت باشی و از وسایلت استفاده کنی. جشن سیسمونی تو روز پنجشنبه 93/2/11 بود و حالا میخوام که عکس وسایلت و جشن رو واست بگذارم گیفتها ...
21 ارديبهشت 1393

نی نی 34 هفته ای

دختر نازنینم فرشته ی روی زمینم سلام ٣٤ هفته ای شدی گلم . خانوم طلا عزیز ترینم خوشحالم داریم نزدیک میشیم به دیدار همدیگه. این روزها حضورتو توی دلم پر رنگ تر کردی . خانم گلم حرکات موج دار انجام میدی و کلی از این بابت خوشحالم. معمولا صبحها آرومی و شبها موقع خواب شروع به جست و خیز می کنی. بابایی هم کلی تو رو تشویق می کنه به من میگه الان تکون میخوره میگم نه و اونم باهات حرف میزنه و کلی دلم رو تکون میده تا تو شروع به زدن بکنی. عزیزم اولش نزدی و کلی به بابایی خندیدم اما بعد شروع کردی بابایی به من خندید. ای دختر شیطون. نمیدونم چرا !! اما چند دفعه هست خواب می بینم شما بدنیا اومدی و من یادم رفته به شما شیر بدم تو رو تو خونه تنها گذاشتم  ...
2 ارديبهشت 1393
1